معنی کاغد فروش

حل جدول

لغت نامه دهخدا

کاغد

کاغد. [غ َ] (فعل) فعل مضارع از مصدر کاغیدن است. (فرهنگ نظام). رجوع به کاغیدن شود.

کاغد. [غ َ] (اِ) قرطاس و کاغذ. (ناظم الاطباء). ورق ساخته از خمیره ٔ پنبه و غیر آن که برای نوشتن بر آن استعمال میشود. (فرهنگ نظام):
آن زاغ نگر که بر هوا می کاغد
یک نیمه اش از مداد و نیمی کاغد
مسعود سعد.
رجوع به کاغذ شود.


فروش

فروش. [ف ُ] (اِمص) فروختن. (آنندراج). بجای اسم مصدر در این معنی به کار رود. مقابل خرید. فروخت و مبادله ٔ چیزی به پول نقد. (از ناظم الاطباء). || (نف مرخم) فروشنده. (آنندراج). در این معنی مخفف فروشنده است و همواره بصورت ترکیب و مزید مؤخر بکار رود.
ترکیب ها:
آجیل فروش. آلوفروش. امانت فروش. ارزن فروش. باده فروش. بارفروش. بلورفروش. پیاله فروش. جاروب فروش. جوراب فروش. جوفروش. چرم فروش. خرده فروش. خواربار فروش. دستفروش. دوغ فروش. روزنامه فروش. سبزی فروش. سقطفروش. شیرفروش. شیرینی فروش. صابون فروش. فرش فروش. کاه فروش. گران فروش. گل فروش. مال فروش. میوه فروش. و.... این ترکیبات جداگانه در ذیل لغات ترکیب شونده با کلمه ٔ فروش و یا بصورت مستقل (مدخل) در لغت نامه آمده است. برای توضیح و شواهد آنها به ذیل هر یک از این مدخل ها رجوع شود.
|| نیز به معنی تظاهرکننده و نماینده است و در این معنی هم بصورت مزید مؤخر استعمال شود مانند این ترکیب ها:
- پارسایی فروش، آنکه اظهار پارسایی کند و به تظاهر خود را پرهیزگار نماید:
پلیداعتقادان پاکیزه پوش
فریبنده و پارسائی فروش.
سعدی.
- چربش فروش، چرب زبان. پرگوی. فریبنده:
ترازوی چربش فروشان برنگ
بود چرب و چربی ندارد بسنگ.
نظامی.
|| ازدست دهنده و آنکه چیزی گرانبها را به رایگان از کف دهد. در این معنی نیز بصورت مزید مؤخر آید، چون ترکیب های زیر:
- خودفروش، کسی که از خود سخن به گزاف گوید و خود را ستاید. خودبین. خودستای:
در میان صومعه، سالوس پردعوی منم
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
سعدی.
- || در تداول امروز، بی شخصیت. آنکه خود و آبروی خود راآسان از کف دهد.
- دین فروش، آنکه به دین پشت پا زند. که دین به دنیا فروشد. که حکم شرع را خوار شمارد بخاطر مال دنیا:
که ای زرق سجاده ٔ دلق پوش
سیهکار دنیاخر و دین فروش.
سعدی.


مویزاب فروش

مویزاب فروش. [م َ ف ُ] (نف مرکب) فقاعی. (ملخص اللغات). می فروش. باده فروش. مشروب فروش.


شراب فروش

شراب فروش. [ش َ ف ُ] (نف مرکب) خمار. می فروش. باده فروش. نباذ.


بیش فروش

بیش فروش. [ف ُ] (نف مرکب) گرانفروش. (ناظم الاطباء). مقابل ارزان فروش. || پاک فروش. (آنندراج).


پلکی فروش

پلکی فروش. [پ ُ ف ُ] (نف مرکب) مهره فروش. خرّاز. رجوع به پلچی فروش شود.


پلژی فروش

پلژی فروش. [پ ُ ف ُ] (نف مرکب) پلچی فروش. بلژی فروش. صیدلانی. صیدنانی. یعنی پیله ور. (مهذب الاسماء). خراز. خرزی. خرازی. مهره فروش.


سیرابی فروش

سیرابی فروش. [ف ُ] (نف مرکب) شکنبه فروش. کیپافروش.

فرهنگ فارسی هوشیار

کاغد

کاغذ چینی نفج رخنه (اسم) ورقه نازکی که از خمیر مواد مختلف نباتی و لته و کهنه و کاه برنگهای گوناگون تهیه کنند و غالبا بر آن چیز نویسند یا چاپ کنند قرطاس. توضیح در قدیم این کلمه در عربی و فارسی با } دال { مهمله تلقظ میشده: } آن زاغ نگر که بر هوا می کاغد یک نیمه اش از مداد و نیمی کاغد ‎. { (مسعود سعد) مع هذا گاهی با } دال { معجمه نیز آمده: } آیا مکان لطافت ای جهان خرذ سمر بخصلت نیکو بری ز عادت بذ) . دلم چو کاغذ آماجگاه مجروح است ز رنج مدح مرا نیست صدطبق کاغذ ‎. { (عبد الواسع جبلی)، مکتوب مراسله رقعه نامه. یا کاغذ مصری. گیاهی است از تیره جگن ها که از الیاف آن کاغذ میساختند پا پیروس. یا ترکیبات اسمی: کاغذ آبچین. آبچین. یا کاغذ آب خشک کن. آب خشک کن. یا کاغذ ابری. نوعی کاغذ بسیار نازک و لایه مانند. یا کاغذ اطفال. کاغذی که کودکان بریسمان بسته بهوا سر دهند باد بادک: } ز بس گداخته عشقم بزود رشته آه سبک چو کاغذ اطفال بر هوا رفتم ‎. { (نصیرای همدانی) یا کاغذ باد. کاغذ اطفال: } چنان شد هوا تر ز فیض سحاب که شد کاغذ باد کشتی آب. { (سعید اشرف) یا کاغذ بتی. کاغذی که در فرنگ میساختند و چون در آن با معان نظر می نگریستند شکل بتی از آن مرئی میشد یا کاغذ بندگی. خط بندگی نوشته عبودیت: } فروغ رخش مایه زندگی است مرا کاغذش کاغذ بندگی است ‎. { (طاهر وحید) یا کاغذ توتیا. کاغذی باطل و از کار افتاده که توتیا را در آن پیچند، بی اعتبار بی اهمیت: } نسخه سحر ساحری کاغذ توتیا شود گر بکر شمه سر دهی نرگس سرمه سای را ‎. { (بابا فغانی) یا کاغذ چسپانده (چسبانده) . دو کاغذ بهم پیوسته چسپانده و صلی (هند) : } بود کم بهره مشق تیره روزیها که من دارم اگر چون کاغذ چسبانده روز و شب بهم چسبد. { (محمد اسحاق شوکت) . یا کاغذ چینی. کاغذی که در چین ساخته میشد کاغذ خان بالیغ. یا کاغذ حلوا. کاغذی باطل که حلوا و شیرینی را در آن پیچند، بی اعتبار بی اهمیت: } نسخه صورت شیرین که شکر آشوب است پیش حلوای لبت کاغذ حلوا گردد ‎. { (سالک یزدی) یا کاغذ خان بالیغ. یا کاغذ دفتر. کاغذی که محرران دفتر حساب بر آن نویسند و آنرا با صطلاح ارباب دفاتر هندوستان } فرد { میگفتند کاغذ دفتر شکستن. یا کاغذ دفتری. کاغذ پست و فرو مایه و کم بها. یا کاغذ دوایی. کاغذ کبود. یا کاغذ روزن. کاغذ های رنگین که بر تا بدانها تعبیه کنند: } خانه ام بس که ز دیدار تو روشن شده است پرده چشم مرا کاغذ روزن شده است ‎. { (رازی) یا کاغذ زر. کاغذی که مبلغی در آن پیچند و بکسی دهند، کاغذی که حساب زر نقد که بتحویل کسی کرده باشند در آن نویسند، کاغذی که طلا کوبان ورق طلا و نقره در آن نگاه دارند، نوشته ای که از کسی گیرند پس از آنکه وجهی بدو سپرده باشند تا از او در شهر دیگر وصول کنند برات: } رقعه منشاتش که چون کاغذ زر میبرند ‎. { (گلستان) یا کاغذ سرمه. کاغذ باطلی که سرمه در آن پیچند، بی اعتبار از کار افتاده: } رشته شمع گر از زلف سیاه تو کنند کاغذ سرمه شود بال و پر پروانه ‎. { (قاسم مشهدی) یا کاغذ سمر قندی. نوعی کاغذ نیکو که در سمر قند میساختند: } چون نویسم وصف لعلت نامه گلبندی شود دفتری باشد اگر کاغذ سمر قندی شود ‎. { (محسن تاثیر) یا کاغذ سوزن. کاغذی که مصوران نقش سیاه قلم بر آن کشن و آنرا سوزن زده کنند و باز بر کاغذ سفید گذاشته و سوده زغال در پارچه باریک بسته بر آن افشانند و آن نقش صورتی پیدا کند بعد از آن بر سیه قلم استخوان بندی آن درست کنند کاغذ سوزن زده: } ز بس چشم شد هرزگی در تنش بود کوه چون کاغذ سوزنش ‎. { (وحید در وصف سوز نگر) یا کاغذ سوزن زده. یا کاغذ شامی. نوعی کاغذ سفید بغایت شفاف و لطیف منسوب به شام یا کاغذ عکاسی. کاغذی که تصویر منفی را از فیلم بر روی آن منعکس کنند و عکس مثبت بدست آرند. یا کاغذ قند. کاغذ باطل که در آن قند پیچند، بی اعتبار بیهوده: } ورق ورق سخنم همچو کاغذ قندست نظام دفتر نظمم لبان قند تو باد خ ‎{ (نادم گیلانی) یا کاغذ کاهی. نوعی کاغذ تیره رنگ که از جنس کاه سازند. یا کاغذ کبود. رسم بود که عطاران نسخه دوا را در کاغذ کبود می پیچیده اند و کاغذ سفید را میمون نمیدانسته اند کاغذ دوایی: } گر نسخه های شعرم از کاغذ کبودست خالی ز حکمتی نست چون کاغذ دوایی ‎. { (مخلص کاشی) یا کاغذ گرده. یا کاغذ مشقی. کاغذی که در آن مشق تحریر کنند: } برنگ کاغذ مشقی سیاه بنماید اگر بفرض مجسم شود نوافل ما ‎. { (عبدالغنی قبول) یا کاغذ نا نوشته. کاغذی که چیزی روی آن ننوشته باشند. یا کاغذ نشاف. کاغذی که سیاهی و مرکب را بخور میکشد و آنرا خشک کند خشک کن. یا کاغذ هوایی. کاغذ اطفال: } زاهد ز خفت عقل خود را برد بمعراج گر ریسمان دهندش چون کاغذ هوایی ‎. { (مخلص کاشی) ترکیبات فعلی: یا به کاغذ بردن. بعزت تمام بردن سر افراز دانستن: } نه قندی که مردم بصورت خرند که ارباب معنی بکاغذ برند. { (سعدی) یا کاغذ دفتر شکستن. تراشیدن کاغذ دفتر باندازه قالب آن: } تا عدد لشکرش در قلم آرد قضا از ورق آسمان کاغذ دفتر شکست ‎. { (انوری)


خلقان فروش

ژنده فروش کهنه فروش


پلکی فروش

(اسم) خر مهره فروش مهره فروش خراز خرزی.


پلچی فروش

(اسم) خر مهره فروش مهره فروش خراز خرزی.

گویش مازندرانی

فروش

فروش عمل فروختن

معادل ابجد

کاغد فروش

1611

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری